از قرن پنجم سلاسل متباعده متباغضه بوجود آمد و در قرن نهم رو به افول نهاد. در دوره صفویه در اثر عوامل مختلف مسلک طریقت صوفیان از فعالیت های عادی خویش باز ماند و روز به روز ضعیف تر شد. در دوره ی صفویه برخی از صوفیان به دلیل کشمکش های بین فرقه ای کشته شدن و برخی از ایران و قلمرو حکومت صفوی گریختند. یکی از عوامل نابودی و تضعیف صوفیان درگیری گروههای مختلف با یکدیگر بود افراد و دسته هایی تحت نام "حیدری" و "نعمتی" چند قرن متوالی در نقاط مختلف ایران بر یکدیگر هجوم برده و به جنگ و نزاع میپرداختند. صوفیان حیدری که از نوادگان شیخ صفی الدین اسحاق اردبیلی بودند و توانسته بودند حکومتی در ایران تشکیل دهند علاوه بر آنکه پادشاه بودند خود را به عنوان پیر و مرشد وقطب صوفیان صفا معرفی می کردند. مثلاً شاه اسماعیل خود را" مرشد کامل" و شاه عباس کبیر خودرا " کلب آستان علی نامید". ولی پادشاهان صفوی پس از اینکه به قدرت رسیدند، دیدن که با درویشی وصوفیگری و آموزه های خانقاهی نمیتوانند کشور را اداره کنند کم کم از تصوف فاصله گرفتند و به این نتیجه رسیدند که با کشکول و تبرزین نمی شود مملکت را اداره کرد با اینکه پایتخت حکومت شان قزوین بود منتها به دلیل آوازه کرسی درس و بحث علما و مراجع تقلید وقت و حوزه علمیه اصفهان، به اصفهان هجرت کردند و رسماً اصفهان را به عنوان پایتخت ایران برگزیدند.
بعد از این بود که صوفیان حیدری کم کم
تعدیل شدند با نزدیک شدن پادشاه صفوی به علمای وقت شیعه، آنان رسماً اعلام
کردند که هدف از تسخیر مملکت ترویج و اجرای مذهب شیعه اثنی عشریه
است.وعملا فقهامتشرعه شیعه را به عنوان رکن دیگر حکومت صفوی معرفی کردند.
منتها نعمتیها که طرفداران شاه نعمت
الله ولی بودند تعصب به خرج دادند و روش حیدری ها را نپذیرفتند، اینجا بود
که جنگهای خونین فرقه ای بین صوفیان حیدری صاحب حکومت با نعمتی های متعصب
طرفدار روش خانقاهی در گرفت، و در نهایت تصوف عملاً از ایران رخت بر بست
اغلب نعمتی ها خاک ایران را ترک کردند و به طرف هند رهسپار شدند. در زمان
زمامداری فتحعلیشاه تعدادی از بزرگان صوفیه از طرف کمپانی هند شرقی
انگلستان از هندوستان به ایران برگشتند و مجدداً تبلیغات دامنه دار و بی
سابقه ای در گسترش و تجدید تصوف در ایران انجام دادند که این جریان صوفیان
نعمتی تا به حال در کشور به عنوان فرقههای از صوفیه که خود به پنج فرقه
تقسیم می شوند کم و بیش فعالیت هایی دارند.
آیا گنابادیه نیز جزء نعمت الهیه بحساب می آیند؟ در حال حاضر وضعیت این فرقه در کشور به چه شکل است؟
بله
گنابادیه نیز یکی از پنج فرقه منشعب از نعمت الهیه به حساب می آیند. جالب
اینجاست که اعضای هر یک از این فرقه های منشعب شده پیشوای خود را تنهاترین
ناجی مردم و دیگران را گمراه و خاطی تصور می کنند.
موسس این فرقه ملا سلطان بیدختی است
که البته به اصرار گردانندگان این فرقه خودشان را تحت عنوان گنابادیه معرفی
میکنند. درباره جانشینی سعادت علیشاه که جناب آقای ملا سلطان ادعای
نیابتی و جانشینی وی را داشت بین خود صوفیه اختلاف هست.
درباره جانشینی ملا سلطان هم اختلافات
فراوانی وجود دارد که حتی در بین بزگان سایر فرقه هایی که از این فرقه
منشعب شدند، مثلا فرقه صفی علیشاهی که منشعب از فرقه نعمت اللهی است در
کتاب زبدة الاسرار تا حدی میرسد که بزرگان اینها را تحت عنوان ابو جهل،
زندیق و... می خواند. و این مطالب اختلافات آشکار فرق نعمت اللهی را می
رساند که عاری از یک قطره یاد خدا و قربة الی الله می باشد.
بزرگان این فرقه علی رقم همه تلاش
هایی که در چند دهه اخیر داشته اند، از یک کهنهگی اندیشه و پلاسیدهگی
فکری برخوردار می باشند که تا کنون برای اثبات مدعیات خود حتی از یک آیه
قرآن یا یک روایت معتبر شیعی بهره مند نشده اند و در جایی هم که آیه ای را
به عنوان شاهد مثال ذکر می کنند، تفسیر به رأی بوده و با تفاسیر اهل بیت
(علیهم السلام) و بزرگان دین تباین آشکار دارد.
به نظر شما علل گرایش برخی به این فرقه چه بوده است؟
علل گرایش برخی به فرقه گنابادیه عبارتند از:
اول
اینکه؛ موسس فرقه گنابادیه، خود را به لباس روحانیت ملبس کرده بود که
میتوانست به عنوان مهم ترین برگ برنده جهت فریب عوام مردم استفاده کند.
دوم
اینکه؛ موسس این فرقه هیچگاه در مجامع علمی حضور نداشته است تا ماهیت علمی
اش را مورد قضاوت همگان قرار دهد. سوم اینکه؛ ملا سلطان در شروع کار خود
به جهت عوام فریبی و کسب جایگاه اجتماعی اقدام به چند مورد خدمت رسانی به
مردم کرد تا از این طریق بتواند اذهان عمومی منطقه بیدخت را به خود جلب
کند.
چهارم اینکه؛ انحرافات صوفیانه خود را به صورت کاملا زیرکانه به صورت تدریجی بین مردم اشاعه داد تا مورد طرد مسلمین قرار نگیرد.
پنجم اینکه؛ از جایگاه علمی شخص به نام کیوان قزوینی به عنوان مروج این فرقه که بعدها مستبصر شده و اعلام انزجار از ملا سلطان کرد.